nothing



امروز اومدم پیش مادر بمونم. 

چقدر این خونه بدون آقام دلگیره. ازون موقع تا الان فقط نشستیم پای تلویزیون. 

نه تلفن میتونه این دلگیری رو رفع کنه نه هیچ چیز دیگه. آدم دلش میخواد این خونه شلوغ باشه.

الان میفهمم آقام تو این دو ماه چی کشید. حداقل قبل کورونا پا میشد میرفت مغازه.

چقدر پیری سخته.

آدم چشم انتظار این و اونه.

الان اگر خونه بودم با مهدیار بازی میکردم بعدم پا میشدم میرفتم بالا اینترنت بازی.

اما الان یادم نمیاد با اینترنت در حالتی که خونه بودم چیکار میکردم. چه قدر همه جا خلوته. همه ی کانالا. سایتا. 

هممم. چه دردناکه تنها زندگی کردن. خوابگاه حداقل سه چهار تا آدم میبینی.


یه چیزی فهمیدم امروز

خیلی جالب بود

و کاش زودتر فهمیده بودمش

رها باید بکنم

درست گفت

من مشکل دارم تو رها کردن

من هنوز یادمه نمره ی تاریخ پنجم دبستانم رو ۱۵ شدم

من هنوز یادمه که.

بیخیال

دیگه نمیخوام راجع به گذشته ها حرف بزنم

میخوام رها کنم و به زندگیم برسم

هر چه بادا باد.


میدونم مطالبم مسخره و شاید اسپمه

اما این روزا کشش عجیب غریبی به نوشتن پیدا کردم

=======================================

یه حدیث از امام صادق بود که خلاصش میشد

هر کس بنده ای را به خاطر گناهی سرزنش کند از دنیا نمیرود تا به آن گناه دچار شود

به عینه دیدم تو زندگیم

سرزنش نکنید هیچ وقت


اخیرا خواب های عجیبی میبینم

که روز بعدش تا حد خوبی تعبیر میشن. یعنی در واقع همون طوری اتفاق میفتن. یکم دیوانه کنندست. شما زیارتگاهی میشناسین که دو تا ضریح داشته باشه؟ و یه حیاط؟ دیوار حیاطش سنگای سفید باشه؟

توهم زدم؟

خواب عجیبی بود

*******************************

بعدا نوشت: گویی کاظمین بوده.

============================================================

راستش یه روز قبل ازینکه خوابگاه تعطیل بشه از خدا خواستم سه ماه برم خونه و برنگردم تهران

حتی به فکر حذف ترم بودم ولی نمیخواستم حتی یه ترم اضافه تر توی این دانشکده ی مسخره بمونم.

من این دعا رو برای یکی از دوستام گفتم.

فرداش تعطیل شد و من برگشتم خونه.

واقعا هیچ جا خونه ی آدم نمیشه

از خوابگاه و آدماش متنفرم

خوابگاه واقعا باعث انحراف فکر و ذهن و نا امیدی من شده بود

دوست دارم اگر ارشد قبول شدم تهران یه خونه بخرم

نمیخوام دیگه به خوابگاه برگردم.

==========================================================

اون دوستم که بهش گفته بودم دلم میخواد سه ماه تعطیل شم تو قرنطینه بهم زنگ زد. گفت کاش یه چیز دیگه از خدا خواسته بودی

:))

=========================================================

دوست ندارم آدما بمیرن

ولی نیاز دارم و داشتم به خونه نشینی


بعضیا هم هستن خیلی بی چشم و رو تشریف دارن

خودشون تو قعر حاشیه هستن و آدم رو میکشن توش ولی بعد ادعای فضلشون میشه

اتفاقا کسایی که بیشتر از حاشیه فراری هستن خودشون به شدت درگیرشن.

این قضیه رو به عینه دیدم:)

و واقعا متنفر شدم از این جور آدما امروز:|

================================================

کسایی که کافیه نقطه ضعفت دستشون بیفته تا هی مسخرت کنن

================================================

وای مغزم خراب شد

دلم میخواد گند بزنم به یه سری آدم ها

 


من آزارت میدادم

ولی تو دلت برای آزار های من هم تنگ میشد.

گفتی عزیزم تابستان کجا بودی

امسال کسی با پوست تخمه جوش های سر سیاه دماغم را در نمی آورد.

صدایت هنوز در گوشم می پیچد و دلم برای آغوشت پر میکشد.

مثل پرنده ای می مانستی.

به قول مادر نه خوابید نه نالید پرید و رفت.

در این میان ما هستیم که تو را از دست داده ایم.

راستی مادر مرغ عشق هایت را به عمو سهراب نداده است.

یادت می آیند چقد غر میزد برای اینکه خانه را کثیف می کنند؟

بعد از رفتنت همه پشیمان شده اند که وقت بیشتری با تو نگذرانده اند.

رادیوی تو همان جای همیشگی است.

دیگر کسی نمیگوید آقا چرا رادیو و تلویزیون را همزمان روشن کرده ای. همه دلشان لک زده که باشی و دوباره این کار را بکنی.

آقا دلم حتی برای پاستور بازی با تو تنگ شده که وقتی میباختی میگفتی خسته شده ای و دیگر ادامه نمیدادی

آقا دعایم کن میگویند دعای تو میگیرد

دعایم کن ازین وضعیت فلاکت بار خارج شوم

آقا دلم برایت تنگ شده است

تو به من قول داده بودی یکبار برایم دف میزنی و میخوانی تا صدایت را ضبط کنم

اما زمان چه زود میگذرد

باورم نمیشود که رفته ای

که نیستی

که دیگر کسی هر روز ساعت ۶ بعد از ظهر زنگ نمیزند که بگوییم عه دوباره آقا

آقا دلم تنگ است

راستی آقا همان پرویزی که همیشه فحشش میدادی برای خون هایی که به جگرت کرده بود سر قبرت بیشتر از همه گریه کرد.

آقا چرا فکری به حال بابا نکردی که بعد از رفتنت تنها میشد.

حال دیگر کسی نیست که تابستان ها با او به دامداری برود.

آقا سال گذشته فقط آن آهنگ را میخواندی که ( رفیقونم برفتند از چپ و راست چنان رفتند که گردشون نه پیداست)

گویی میدانستی اجلت نزدیک است.

چه بی خبر رفتی آقا جانم.

گمان نکنم مهربانتر از تو را در زندگی ام بعد ازین ببینم.

که با بابا دعوا کنم و تو میانجی گری کنی.

که بروم بالا پشت بام دامداری بنشینم و تو داد بزنی عزیزم برو عقب می افتی.

چه کلام شیرین و نافذی داشتی

هیچ وقت عزیزم از زبانت نمی افتاد.

آقا رادیویت هنوز همان جاست کنار بالشت.

کسی جایت نمی نشیند.

فرزاد میگوید آقا رفته شیراز بر میگردد. یک بچه ی ۵ ساله چه میداند مرگ چیست؟

می گوید بدون آقا خانه صفا ندارد

راست میگوید حرف حق را باید از بچه شنید.

عکست را گذاشته روی تاقچه و هی آن را می بوسد.

عمه محترم میگفت خواب باباجان احمد و ننجان نازی را دیده بود میخواستند تو را ببرند. شب قبل از فوتت.

آقا تو همیشه قبل از مردن آدم ها بهت آگاه میشد و شب نمیخوابیدی!

آیا میدانستی مرگت نزدیک است؟

چرا چیزی نمیگفتی؟

چرا یک هفته بود به کسی زنگ نمیزدی؟

چرا یک هفته بود رادیو روشن نمیکردی؟

آقا از وقتی رفتی هرشب یکی از نوه ها میرود پیش مادر میخوابد.

آن شب من رفتم دلم گرفت

تازه فهمیدم چه میکشیدی

هر چه کانال های تلویزیون را اینطرف و آن طرف میکردم نمیشد که نمیشد.

آن خانه باید شلوغ میبود.

مثل شب های یلدا.

مثل عروسی ریحانه.

مثل همه ی وقتایی که تو دف میزدی و میخواندی

آن خانه جای غم نبود

دلم لک زده

صدایت در گوشم می پیچد که میگویی عزیزم و گونه هایی که داغ شده اند از حرارت قطرات اشک. و تازه میفهمم که اشک هم میتواند داغ باشد و بسوزد و بسوزاند. مثل گدازه های آتش. گویی که از قلبم فوران میزند.


گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

---

 

گاهی بساط عیش خودش جور میشود

گاهی دگر تهیه بدستور میشود

---

گه جور میشود خود آن بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود

---

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

---

 

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود

---

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود

---

 

گویی به خواب بود جوانی مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود


زلیخا گفت در یک دل دو دوست جای ندارد

من نمیتوانم جز معبود دوست دیگری در دل داشته باشم.

ما تو قلبمون جای چند تا دوسته؟:)

حالا وما واژه ی دوست به آدما اشاره نمیکنه

ماده هم میتونه باشه

دل بستگی های دنیایی

مثلا شخص من اگر لپتاپم رو ازم بگیرن دیوونه میشم:)

به به

 


من میدونستم که یه نفر ازم خیلی متنفره

به خاطر گناه من نبود

من کاری نکرده بودم

خودش اشتباه برداشت کرده بود

ولی هر بار بهش میگفتم که از دستم ناراحتی یا متنفری هیچی نمیگفت

نهایتا اعتراف کرد

منم سکوت کردم

نه دفاع کردم نه چیزی

گذاشتم همون طور که فکر میکرد  راجع بهم فکر کنه.:)

بعضی از ما ها برای اینکه دل خودمون آروم بگیره دنبال مقصر توی دیگران هستیم

به جای اینکه انگشت رو بگیریم سمت خودمون و خودمونو متهم کنیم

به دیگران انگ میزنیم

تو ذهنمون یه طرفه قاضی میریم

و محاکمش میکنیم

در حالی که کسی که باید محاکمه بشه شخص خودمونه

:)


.

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته‌ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم


تو چگونه معشوقی هستی خداوندگارا؟

اگر به تو ظلم کنم، اندکی ناز نمی کنی

قهر نمیکنی

همچنان لبخند بر لب داری

خداوندگارا تو چگونه معشوقی هستی که چنین بر ناملایمات عاشقانت صبوری میورزی؟

تو چگونه معشوقی هستی پروردگارا؟

گمان میکنم راه عشق را تا کنون به بی راهه میرفتم

نقشه ی راه را یافتم

مقصد  تویی

معجزه تویی

گفتمت مرا معجزه ای عطا کن

یکی دادی و یکی را گرفتی

مرگ و تولد بزرگ ترین معجزات خلقتند

گفتم خسته ام آرامم کردی

گفتم پایم درد میکند از راه،  درمانم کردی

گفتم خدایا میخواهم فلان کار را انجام دهم اسبابش را فراهم کردی

چه بگویم که معشوقی به مهربانی ات ندیده ام

هر چه گشتم و با هر که از عشق سخن گفتم کسی را شنواتر از تو نیافتم

آری گوش نامحرم نباشد جای اسرار سروش

و تو محرم ترین هستی برایم

درمان ترین هستی بر درد هایم

این بار هم با دردی بزرگ آمده ام و پاهایی خسته

این بار هم با قلبی شکسته آمده ام

مرا بخوان

مرا بخوان به نام خودت و به بزرگی خودت

مرا درمان باش

تو را قسم میدهم به محمدت به محمدتت که اشرف ترین مخلوقاتت است

درمانم باش!

از تو میتوان سال ها نوشت

از تو میتوان سال ها خواند

تو تنها عشقی هستی که گذر زمان کمرنگ ترش نمیکند

تو هستی که همواره گوشه ی قلب هر یک از آفریده هایت را به خودت اختصاص داده ای

بعضی ها هنرشان بیشتر است قلبشان را میپرورانند و جز تو مامنی ندارند

و بعضی ها چون من رو سیاهند

مرا ببخش خدای من

خدای مهربانم

مرا ببخش و بپذیر

عشق ابدی من

مرا بپذیر و به سوی من روی بیاور

اتوب الی


دوستای واقعی من فقط همونان که باهاشون عکس یادگاری دارم، از نظرتون شاید مسخره باشه این استدلال. حتی حس میکنم آدما از وقتی با هم عکس ندارن دارن دور میشن از هم :)

همین سه تا:

محبوبه  بیشترین تعداد عکس! 

زهرا ش، زهرا ژ (دومین رده)

زهرا ن، الهام در رده سوم

:)

 


Beautiful,y,kind,funny,trustworthy and someone that makes friends very quickly. A person that a boy would love as soon as seen and a great girlfriend
If you have a friend that had the name Mohadeseh than you are very lucky. Anyone that’s friend’s with a Mohadeseh is the luckiest and probably the happiest person on earth.
 
معنی دیکشنری خارجیا برا اسم بنده:))

به نظر می‌رسد شما مدام خود را سرزنش می‌کنید و یا دستاوردهایتان را اندک به حساب می‌آورید.

می‌توان حدس زد که همیشه تحت فشار خوب بودن و بهتر بودن بوده باشید و می‌توان حدس زد این موضوع شما را همیشه اذیت می‌کرده باشد. چه بسا این فشارها اگر از بین بروند حال بهتری داشته باشید و بتوانید کارهایتان را با بازده بیشتری جلو ببرید.

 


از چی میترسیم؟

چرا میترسیم بریم روانشناس؟

چرامیترسیم به گناهامون اعتراف کنیم؟

چرا همه ی گناهامون رو پاک و خوب جلوه میدیم و خودمون رو مظلوم در حالی که اگر یه بسم الله بگیم میفهمیم چقدر غرق بودیم چقدر پرت بودیم و چقدر به خودمون ظلم کردیم

میگن اماما معصومن چون ماهیت گناه رو درک میکنن.

این ما هستیم که خودمونو روحمونو خراب میکنیم نه پدر و مادرمون نه هیچ کس دیگه

میگن که بر بچه هیچ تکلیفی نیست

بر دیواانه هم هیچ تکلیفی نیست

اما به یه آدم سالم تکلیفی هست

اما از یه طرف دیگه آدم سالم هم عقلش ناقص هوشش ناقصه.

میگن روح آدم هوشش فرا هوشه. یعنی تو اون برنامه هه که محبوبه گفت میگفت.

الان میفهمم چرا بعضی وقتا که یه نفر حرف میزنه میتونم ادامه حرفشو پیش بینی کنم

یا یه اتفاقی رو پیش بینی کنم

یا حدس بزنم داخل یخچال یه نفری که تا حالا درشو باز نکردم چیه

اینا همون حس ششمه

ولی یه چشمه ی خیییییییییییلللللللللللییییییییییییی کوچکشه

چشم برزخیا اونایی هستن که انقدری رشد کردن که از ابعاد جسمانی خارج شدن.

کسایی که میتونن دقیقا بفهمن تو مغزت چی میگذره.

کسایی که میتونن حدس بزنن احساساتت چیه و آیندت با این مسیری که در پیش گرفتی چی میشه

ولی خب یه مقداری همیشه برام معضل بوده که اینا با ستار العیوب بودن خدا در تضاده.

و خدا وکیلی خیلییی سخته.

یه بار قرار بود یکی رو ببینم که چشم برزخی بود و از طرفی روز نیمه شعبان بود و روزه بودم.

به خودم گفتم اگر فلانی فهمید که من روزم و بهم گفت قبول باشه، یعنی واقعا چشم برزخیه.

:)

و خیلی عجیب بود گفت:)

عین اون جمله رو گفت.

و من ازون به بعد خیلی ازش ترسیدم.

دیگه دلم نمیخواست جایی باشم که اون هست

چون من زشتی ها و پلیدی های خودم رو دوست ندارم و همیشه انکارشون میکنم اما شاید قدم اول آدم شدن همین باشه.

شناخت ضعف ها و پلیدی های خود

میگفت هر آنچه از خیر به شما رسد از جانب خداست و هر آنچه از بدی به شما رسد از جانب نفستان است.

نفس نفس نفس

مگه خدا از رگ گردن نزدیک تر نیست؟ نفس کجاست که انقدر پلید میشه بعضی وقتا؟ چرا خدا توش نیست.

و خدا از روح خود در شما دمید

روح خود.

حس ششم یه جورایی یکم از ویژگی های خدا رو داره.

شاید اگه رشد پیدا کنه بالاتر هم بره

میگفت رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

به به

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها